داستان
داستان

کاش میدونستی جهانم بی توالف نداره
منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید من پوریا17سالمه واین وبلاگم موضوع خا30 نداره هرچی باشه میذارم واگروبلاگ خواستیدپیام بگذارید
آرشيو
مرداد 1392
تير 1392
نويسندگان
پوریا
کد هاي جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 51
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 19133
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

رمان تک عشق3  <-PostCategory-> 

چشمامو باز کردم ساعت 7 صبح بود . سحر خيز شدم !! خودم تعجب کردم . به حرفهاي بابام فکر کردم علي هيچ عيبي هم نداشت تازه خيلي هم خوب بود ...

دست و صورتم رو شستم و به تري زنگ زدم 

ترنم _ الو

_ سلام خوابي ؟

_ ببخشيد شما ؟

_ خاک تو سرت حتما بايد فحشت بدم ؟؟. صبح به اين زيبايي و گندي مخلوطه تو خوابي ؟

_ تو .. ت ... و . ت . و .. تو کيانايي ؟؟

_ پ نه پ عزرائيلم کيا رو کشتم و حالا هم امدم سراغ تو هم بهت خبر مرگشو بگم هم قبل از اينکه تو رو هم ببرم پيشش بهت يک خبر بدم امادگي داشته باشي

_ بعيدم نيست اخه کيانا حاضره بميره اما صبح زود بيدار نشه و هم چنين ممنون اما بزار دو روز ازش دور باشم !! روحش شاد

_ زبونت لال

_ زبونم لال نداره که اخه تو تا منو طرلانو نکشي نميميري ولي خدايي نشناختمت

_ خب به طرلان بزنگ ميام دنبالتون خيلي کارا داريم تا يک صبح يا همون نصفه شب و سر شب خودمون تو خيابونا پلاسيم ..

_ اخ جون .. ميرم اماده شم خيلي جالبه مردم از فوضولي که تو چت شده

_ فعلا .

گوشي رو قطع کردم

_ جميله خانم بابا اينا امشب يا فردا ميان گفتم اماده باشين 

_ مرسي دخترم ....

با ماکسيماي سفيد بابام رفتم دنبال ترنم و طرلان و همه چيز را بهشان گفتم وقتي به خودمان امديم ساعت 7 شب بود راهي هتل شديم 

ترنم _ چرا هتل ؟

_ مگه اينجا شيک تر نيست ؟

طرلان _ اره خب چه جورم

_ خب پس چي؟

ترنم _ هيچي

جريان اميد را هم با خنده برايشان تعريف کردم .

بچه ها بلند بلند مرتب از علي حرف ميزدند و ميزما هم نزديک اميداينا بود فکر کنم تمام حرفامونو شنيدند . شامو خورديم و بي اعتنا به چهار گربه افسانه اي حساب را پرداخت کردم و با بچه ها بيرون رفتم سوارماشين شدم و گازشو گرفتم و از رستوران خارج شدم و به طرف اتوبان رفتم 

داشتيم ميرفتيم که يک بنز شکلاتي پيچيد جلومون . سريع دنده عقب گرفتم و با حرکتي سريع از کنارش رد شدم اما بيخيال نشد و همچنان در کنارم ميامد يک لحظه نگاهي کردم تا ببينم حداقل چند نفرند تا اگر دعوامون شد ببينم ميتونم بزنمشون يا نه اما شيشه هاش دودي بود و چيزي مشخص نبود اما يک دفعه شيشه را پايين داد با ديدنش سريع پامو رو ترمز گذاشتم اين که اميده ... اونم پيچيد جلومون . حتي از ماشينش هم پياده نشد . ديدم نه جلو مياد نه ميزاره برم براي همين پياده شدم و به سمتش رفتم 

اميد _ سوارشو

_ چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟

_ ميگم سوارشو کارت دارم خودمم ميرسونمت

_ خوبه به اون دو تا رانندگي ياد دادم پس صبر کن تا به ترنمينا بگم خودشون بروند.

پيش تري و طرلان رفتم

_ ترنم تو ماشين را ببر خانه فردا ميام ميگيرمش فعلا.

وقتي رفتند سمت اميد رفتم و سوار ماشينش شدم گاز گرفت و با سرعت خيلي زياد رانندگي ميکرد مشخص بود خيلي عصبي و اشفته هست اما براي چي ؟

اميد _ سلام عليکم مرسي من خوبم خواهش ميکنم تو چه طوري؟

از حرفاش خجالت کشيدم حتي سلامم نکرده بودم ...

_ ببخشيد اخه يک جوري شدي اين قدر توي بهت بودم که يادم رفت

خيلي خب . تعريف کن .

_ از چي ؟

_ چه قدر زياد امروز تحويلمون گرفتي 

_ خودتون گفتيد نميخواهيد دوستاتون چيزي بفهمند

_ چرا اين قدر رسمي شدي ؟

_بايد رسمي باشم چرا نباشم ؟

_خيلي خب پس هر طور راحتي .

سرعت ماشينشو زيادتر کرد

واي خدا براي اولين باره که از سرعت دارم ميترسم . اما نبايد شل باشم . کمربندمو بستم و سعي کردم بخوابم ................

احساس کردم بدنم داغ شده . دستي گونه هامو نوازش ميکرد و از زير شالم با موهام بازي ميکنه .... دلم هري ريخت تازه يادم امد که داخل ماشين اميد خوابم برده واي يعني الان من کجام ؟؟؟ ساعت چنده ؟ جرات بازکردن چشم هامم نداشتم

_ کيا خانمي .. جوجه .. کيانا بلند شو .. مگه قرار نيست باباتينا بيان ؟ ديرت ميشه ها .

به خودم جرات دادم و چشمامو باز کردم ...جلوي در خانمون بوديم ..... يک لبخند بهم زد ناخوداگاه منم لبخند زدم 

_ کيا جوجه يعني واقعا الان خواستگارداري؟

_ الان که نصفه شبه فردا

_ حالا جوجه جوابت چيه ؟

_ به من نگو جوجه .

_ اخه خيلي برا عروس شدن جواني 

_ کي خواست شوهر کنه فقط نشون ميکنن در ضمن من مخالفم فقط بايد بابامو راضي کنم اخه علي همه کاره بابامه و هميشه پيش بابامه .

_ کيا

_ بله

_ شمارتو بده

_ که چي بشه؟

_ شايد لازم بشه

_ اگه شمارمو ندم؟ 

_ قولت چي ؟ ببين راحت ميتونم شمارتو داشته باشم اما ميخوام خودت بهم شمارتو بدي .

_ الان اين تهديد بود ؟

_ نچ

به حرفاش فکر کردم راست ميگفت تازه قولم که داده بودم پس شمارموبهش گفتم و به خانه رفتم ....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت 8:39 توسط پوریا |
مطالب پيشين
» فیلم مبتذل موبایلی از یک دختر که پسری را تکان داد +
» جزای عشق/قسمت اخر
» جزای عشق10
» جزای عشق9
» جزای عشق8
» جزای عشق7
» رمان تک عشق/قسمت اخر
» رمان تک عشق20
» رمان تک عشق19
» رمان تک عشق18
» رمان تک عشق17
» رمان تک عشق16
» رمان تک عشق15
» رمان تک عشق14
» رمان تک عشق13
» رمان تک عشق12
» رمان تک عشق11
» رمان تک عشق10
» رمان تک عشق9
» رمان تک عشق8





پيوندها


فندک برقی سیگار لمسی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اس ام اس داستان و آدرس eyyjounam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

ساختن وبلاگ
حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
خرید از چین
قلاده اموزشی ضد پارس سگ
آی کیو مگ
مستر قلیون
یکانسر

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com