چشمامو باز کردم ساعت 7 صبح بود . سحر خيز شدم !! خودم تعجب کردم . به حرفهاي بابام فکر کردم علي هيچ عيبي هم نداشت تازه خيلي هم خوب بود ...
دست و صورتم رو شستم و به تري زنگ زدم
ترنم _ الو
_ سلام خوابي ؟
_ ببخشيد شما ؟
_ خاک تو سرت حتما بايد فحشت بدم ؟؟. صبح به اين زيبايي و گندي مخلوطه تو خوابي ؟
_ تو .. ت ... و . ت . و .. تو کيانايي ؟؟
_ پ نه پ عزرائيلم کيا رو کشتم و حالا هم امدم سراغ تو هم بهت خبر مرگشو بگم هم قبل از اينکه تو رو هم ببرم پيشش بهت يک خبر بدم امادگي داشته باشي
_ بعيدم نيست اخه کيانا حاضره بميره اما صبح زود بيدار نشه و هم چنين ممنون اما بزار دو روز ازش دور باشم !! روحش شاد
_ زبونت لال
_ زبونم لال نداره که اخه تو تا منو طرلانو نکشي نميميري ولي خدايي نشناختمت
_ خب به طرلان بزنگ ميام دنبالتون خيلي کارا داريم تا يک صبح يا همون نصفه شب و سر شب خودمون تو خيابونا پلاسيم ..
_ اخ جون .. ميرم اماده شم خيلي جالبه مردم از فوضولي که تو چت شده
_ فعلا .
گوشي رو قطع کردم
_ جميله خانم بابا اينا امشب يا فردا ميان گفتم اماده باشين
_ مرسي دخترم ....
با ماکسيماي سفيد بابام رفتم دنبال ترنم و طرلان و همه چيز را بهشان گفتم وقتي به خودمان امديم ساعت 7 شب بود راهي هتل شديم
ترنم _ چرا هتل ؟
_ مگه اينجا شيک تر نيست ؟
طرلان _ اره خب چه جورم
_ خب پس چي؟
ترنم _ هيچي
جريان اميد را هم با خنده برايشان تعريف کردم .
بچه ها بلند بلند مرتب از علي حرف ميزدند و ميزما هم نزديک اميداينا بود فکر کنم تمام حرفامونو شنيدند . شامو خورديم و بي اعتنا به چهار گربه افسانه اي حساب را پرداخت کردم و با بچه ها بيرون رفتم سوارماشين شدم و گازشو گرفتم و از رستوران خارج شدم و به طرف اتوبان رفتم
داشتيم ميرفتيم که يک بنز شکلاتي پيچيد جلومون . سريع دنده عقب گرفتم و با حرکتي سريع از کنارش رد شدم اما بيخيال نشد و همچنان در کنارم ميامد يک لحظه نگاهي کردم تا ببينم حداقل چند نفرند تا اگر دعوامون شد ببينم ميتونم بزنمشون يا نه اما شيشه هاش دودي بود و چيزي مشخص نبود اما يک دفعه شيشه را پايين داد با ديدنش سريع پامو رو ترمز گذاشتم اين که اميده ... اونم پيچيد جلومون . حتي از ماشينش هم پياده نشد . ديدم نه جلو مياد نه ميزاره برم براي همين پياده شدم و به سمتش رفتم
اميد _ سوارشو
_ چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_ ميگم سوارشو کارت دارم خودمم ميرسونمت
_ خوبه به اون دو تا رانندگي ياد دادم پس صبر کن تا به ترنمينا بگم خودشون بروند.
پيش تري و طرلان رفتم
_ ترنم تو ماشين را ببر خانه فردا ميام ميگيرمش فعلا.
وقتي رفتند سمت اميد رفتم و سوار ماشينش شدم گاز گرفت و با سرعت خيلي زياد رانندگي ميکرد مشخص بود خيلي عصبي و اشفته هست اما براي چي ؟
اميد _ سلام عليکم مرسي من خوبم خواهش ميکنم تو چه طوري؟
از حرفاش خجالت کشيدم حتي سلامم نکرده بودم ...
_ ببخشيد اخه يک جوري شدي اين قدر توي بهت بودم که يادم رفت
خيلي خب . تعريف کن .
_ از چي ؟
_ چه قدر زياد امروز تحويلمون گرفتي
_ خودتون گفتيد نميخواهيد دوستاتون چيزي بفهمند
_ چرا اين قدر رسمي شدي ؟
_بايد رسمي باشم چرا نباشم ؟
_خيلي خب پس هر طور راحتي .
سرعت ماشينشو زيادتر کرد
واي خدا براي اولين باره که از سرعت دارم ميترسم . اما نبايد شل باشم . کمربندمو بستم و سعي کردم بخوابم ................
احساس کردم بدنم داغ شده . دستي گونه هامو نوازش ميکرد و از زير شالم با موهام بازي ميکنه .... دلم هري ريخت تازه يادم امد که داخل ماشين اميد خوابم برده واي يعني الان من کجام ؟؟؟ ساعت چنده ؟ جرات بازکردن چشم هامم نداشتم
_ کيا خانمي .. جوجه .. کيانا بلند شو .. مگه قرار نيست باباتينا بيان ؟ ديرت ميشه ها .
به خودم جرات دادم و چشمامو باز کردم ...جلوي در خانمون بوديم ..... يک لبخند بهم زد ناخوداگاه منم لبخند زدم
_ کيا جوجه يعني واقعا الان خواستگارداري؟
_ الان که نصفه شبه فردا
_ حالا جوجه جوابت چيه ؟
_ به من نگو جوجه .
_ اخه خيلي برا عروس شدن جواني
_ کي خواست شوهر کنه فقط نشون ميکنن در ضمن من مخالفم فقط بايد بابامو راضي کنم اخه علي همه کاره بابامه و هميشه پيش بابامه .
_ کيا
_ بله
_ شمارتو بده
_ که چي بشه؟
_ شايد لازم بشه
_ اگه شمارمو ندم؟
_ قولت چي ؟ ببين راحت ميتونم شمارتو داشته باشم اما ميخوام خودت بهم شمارتو بدي .
_ الان اين تهديد بود ؟
_ نچ
به حرفاش فکر کردم راست ميگفت تازه قولم که داده بودم پس شمارموبهش گفتم و به خانه رفتم ....
نظرات شما عزیزان: